Wednesday, October 02, 2002


بوسه!
گفت: « شنيدي كه چي شده.»
من كه به خيالم سيلي، زلزله ايي چيزي اومده ، مضطرب ونگران گفتم: « نه. مگه اتفاقي افتاده؟»
گفت:« اتفاق كه چه عرض كنم. فاجعه رخ داده!»
من كه خيلي بيشتر نگران شده بودم گفتم:« بالا خره ميگي چي شده يا نه؟»
گفت:« يه زنه يه جوونو بوسيده»
من كه يه كمي خيالم راحت شده بود، از همه جا بي خبر پرسيدم:« يعني لب داده لب گرفته؟»
گفت: « نه بابا كجاي كاريي. فقط صورتشو بوسيده. زنه پنجاه و خرده ايي سالشه .»
گفتم:« مگه نمي گي كه زنه مسن بوده و جوونه جاي بچش. پس ديگه مشگل چيه؟»
گفت: « آخه جريان روي صحنه و جلوي چشم صدها نفراتفاق افتاده.»
گفتم: « حتما بعدش امت در صحنه و بي خبر از پشت صحنه به خيابونا ريختن و اونو محكوم كردند.»
او كه تعجب كرده بود پرسيد:« تو از كجا مي دوني؟»
گفتم:« خوب معلومه ديگه. مردم ما كه بجز پاسداري از بيضه دين كار ديگه ايي ندارند.»